loading...

🍂خ‍ــش خ‍ــشِ خ‍ــاط‍ـرات🍂

🍂برگریزان روزمرگی های من🍃

بازدید : 226
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 6:38

دوست آبجیم امروز اومده بود خونمون، رفتیم بیرون دور زدیم‌ی چیزی خوردیمو برا

ناهار برگشتیم خونه ! میم پی ام داده میگه پروژه رو تاکجا پیش بردین؟ میخواستم

جیغ بزنم سرش بگم دیروز هی کار میریختی سرم،انتظار داری به اونم برسم اصن؟-_-

دیگه این شد که الان شروع کردم دیزاین قالبه رو تغییر بدم،بعد دیدم شت به دلم

نمیشینه-_- دیگه دارم سعی میکنم‌ی چیز درست حسابی ازش دربیارم-_-

به احسانم گفتم تااینو درستش نکنم باهات حرف نمیزنم :D

استرس گرفتم عجله‌‌‌ای باید تحویل بدیم اینکارو :| دعاکنین خوب شه:(

این چ دنیاییه:) p7
بازدید : 416
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 6:38

نمیدونم به امام رضا اعتقاد داری یا ن؟! اما تویی که داری این پستو میخونی

امیدوارم اونجایی که از همه جا ناامیدی ،امام رضا واسه دلت معجزه کنه

+صبحتون بخیر لبتون خندون

+شهادت امام رضا رو تسلیت میگم


برچسب‌ها: انرژی مثبت
این چ دنیاییه:) p7
بازدید : 299
يکشنبه 26 مهر 1399 زمان : 10:37

میترا امروز برمن کلاس آموزشی گذاشته بود،چگونه عباس را از جلد زکی خارج

کنیم؟ اماده ش کنیم برا دوس پسرش و یسری آموزشای جنسی

ینی انقد من خندیدم امروز که واقعا دلم درد گرفت

+فقططططططط گیف فرشته


برچسب‌ها: میترا, فری تاخیری
فروش غرفه تجاری بازار پردیس 2
بازدید : 324
يکشنبه 26 مهر 1399 زمان : 10:37

باناراحتی میگه من کمتر از ده روز دیگه باید برم دانشگا،بعد سرم خیلی شلوغه

دوهفته اول فک کنم خیلی کم بشه تو روز حرف بزنیم،یهو من با ذوق گفتم اخجووون

پوکر طور گف چی؟؟ گفتم ینی چی اخه که فلن من همش سرم شلوغه و تو ن بیکاریت

ازمن بیشتره :D


برچسب‌ها: احسون
فروش غرفه تجاری بازار پردیس 2
بازدید : 233
يکشنبه 26 مهر 1399 زمان : 10:37

مجی میگه خواب دیدم تو عروسی کردی بعد من بچتون بودم 😂

زهره میگه تو خشتکی سرجهازی زکی میشی😂

+مهدی مون اومد با ذوق بم میگه بیا دست بزن ب صورتم ببین دارم ریش درمیارم😂

فروش غرفه تجاری بازار پردیس 2
بازدید : 320
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 15:38

من : احسان تو داری دکترمیشی ینی ب من محرم میشی؟ :D

اون: 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 واای این بهترین چیزی بود که شنیدم😂

×حیف مودبه و روم تو روش وانشده وگرن اینجور که این خندید جاش بود بش

بگم" توش باشه بخندی :D "

×انقد کصشر میگم هی ازخنده منفجرمیشه بعد هی مامانش بش میگه جدیدا

زیادمیخندیا چیزی هست بگو مام بخندیم 😂


برچسب‌ها: احسون
امروز با خدا باش...
بازدید : 342
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 15:38

اسم من تو گوشی احسان چی سیوه؟

برداشته اسممو "هووووم جانم" سیو کرده چرا؟ چون هرباراسممو صدامیکنه

بش میگم هووم! و حرص میخوره میگه هووم وکوفت

+بازم خداروشکر منو باالقاب چندشی وعشقولانه سیونکرده :D


برچسب‌ها: احسون
امروز با خدا باش...
بازدید : 442
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 15:38

با احسان دوباره حرف زدیم به طور جدی! سری پیش به خاطرناراحتی جواب قانع

کننده‌‌‌ای به دغدغه‌هام ندادو گفت هرچی توبخوای.. اما این سری درست حسابی

حرف زدیم ! خب من واقعاحالاحالاها آمادگی رل زدن نداشتم،ینی آمادگی وحوصله‌ی اینو

نداشتم که با‌ی ادم جدید آشنا شم و وقت بذارم بشناسمش و خودمو بش بشناسونم

و همش تو کون باشیم :D اما خب چیزی که در رابطه بااحسان هس اینه که چندماهی

میشه باهم آشناشدیم و نمیشه گف به طور قطع،اما تقریبا خصوصیات اخلاقی همدیگه

دستمون اومده و این پوئن خوبیه:D ده روز دیگم که داره برمیگرده شریف،و خب واسه

منی که سرم شلوغه و زیادحوصله ندارم ور دل‌ی پسرباشم،خوبه :D گرچه سعیمون

براینه که هرچندماه‌ی بار برای هم وقت بذاریمو پیش هم باشیم :))

با ممد حرف میزدمو میگفت باید یجایی با ترس‌هات روبرو شی،چه احسان چه شخص دیگه ای

بالاخره باید بااین ترسا مقابله کنی واحسان واسه تو مثه‌ی شانسه که بااین ترساروبروشی

حالا یا در اینده مال هم خواهید شد یا خیر! همه‌ی ادما اولش تو رابطه خوبن وکم کم که بگذره

به شناخت بیشتری میرسن و اصن ممکنه دیگه خوشت نیاد یااون خوشش نیاد که رابطه ادامه

پیداکنه! پس فعلا این شانسو به خودت بده که هم با ترسات روبرو شی هم شاید‌ی عشق

واقعی رو تجربه کنی!

+و اینکه شاید احسان اونی باشه که باعث شه من انگیزه پیداکنم واسه پیشرفت کردن:)

واسه شناخت بیشتر خودم و واسه کسب تجربه‌های بیشتر:)


برچسب‌ها: احسون
امروز با خدا باش...
بازدید : 228
جمعه 24 مهر 1399 زمان : 22:38

امروز فک میکردم چهارشنبس:/ بعد که رفتم شرکت،میم اومد داشت میگف امروز

باید برن چندجا کاردارن و زودتر میره و خدافظ تا یکشنبه،گفتم چرا یکشنبه؟ گف

فردا که جمعس شنبه هم تعطیلیم دیگه48مه، من قیافم مثه علامت تعجب شد

وگفتم امروز چهارشنبس کهo_O چهلو هشتمم جمعه نمیشه مگه؟ کلی خندیدن

اونو سعیده ب من ومیم گف خانم شما‌ی روز عقبی

یاسین و عین ح اومدن،وای یاسین‌ی تیپییی زده بود انقد بامزه شده بود :D بعد

زود رفتن، داشتم براسعیده تعریف میکردم ماجرای دیروز پی ام املت که میم دید

و مدلی که سیو میکنم اسم دوستامو و خاطره‌ی شرکت نفتو گفتم ،کلی خندید

اون وسطا بحث رفت ب اینکه من قدیما خیلی مودب بودم،ب خاطرمهتاب بی ادب شدم

بعد بحث رف سر زایمان، گفتم اره مهتاب دوستم فک میکرد بچه از کون دنیامیاد

و بهش گفته بودیم ینی فک میکردی مامانت تو رو ریده ؟ سعیده انقدخندید

اشکاش دراومد

+موقعی که کار تموم شد،تو ایستگاه نشسته بودم ومنتظراتوبوس بودم،ی ماشینی

اومد ازتوش چندتاسرباز پیاده شدن،یکیشون وسایلاشو برداشتو باهمه خدافظی کرد

بعدبرگشت منو نگاه کرد،فک کنم میخواس بامنم خدافظی کنه :D

درباره جنگ صلیبی پنجم
بازدید : 590
جمعه 24 مهر 1399 زمان : 22:38

آرامش

کـ.ـونِ سالم به دَر بُردَن از طوفان نیست

بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان‌هاست

انسانهاى شاد دنياى درونشان را ميسازند،

انسانهاى غمگين دنياى بيرونشان را سرزنش ميكنند و با انرژی منفیشون،

مغز خودشون و اطرافیانشون رو میگان..

سیک آدم‌های منفی دورتون رو بزنید و به خایه مالی و‌ معاشرت با آدم‌های مثبت بپردازید.

صبح پنجشنبتون بخیر:*

درباره جنگ صلیبی پنجم

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی